تاريخ : دوشنبه چهارم بهمن ۱۳۸۹

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود . گاهی نمی شود نمی شود که نمی شود. گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود. گاهی گدای گدای گدایی. گاهی تمام شهر گدای تو می شوند



ارسال توسط فاطمه واثقی
 
تاريخ : دوشنبه چهارم بهمن ۱۳۸۹
گفتی که به احترام دل باران باش* باران شدم و به روی گل باریدم*  گفتی که ببوس روی نیلوفر را* از عشق تو گونه های او بوسیدم* گفتی که برای باغ دل پیچک باش* بر یاسمن نگاه تو پیچیدم*گفتی که برای لحظه ای دریا شو* دریا شدم و تو را به ساحل دیدم*گفتی که بیا و از وفایت بگذر* از لحظه ی بی وفاییت رنجیدم*گفتم که بهانه ات برایم کافیست . معنای لطیف عشق را فهمیدم...............

ارسال توسط فاطمه واثقی
 
تاريخ : دوشنبه چهارم بهمن ۱۳۸۹
من دلم می خواهد سالها بعد اگر باز روزی من و تو یکدگر را دیدیم / هدف مشترکی رنگ و معنا بدهد به گزارشهامان / و نگوییم که در ان ایام چه بدیها دیدیم و چه ها بشنیدیم/ عیب از چشم من است که بدی میبیند/ عیب از گوش من است گر بدی میشنود/ من اگر چشمم را رو به زیباییها ان همه نیکویی بگشایم یکجا/ صبر بر سختی و رنج بر من اسان باشد!!!!!!!!!!!!!

ارسال توسط فاطمه واثقی

اسلایدر